مملکت قرون وسطایی گبرهای شمال شرقِ افغانستان و مناطق شمالی پاکستان در حدود ۱۱۹۰ پس از میلاد، به عنوان دولت تاجیکهای مسلمان به وجود آمد که دو برادر، بر آن فرمان میراندند.

نویسنده: عارفحسن آخوند زاده
ترجمه«قدیر ارباب رحیمی«
سلطان بهرام و سلطان پکهل (فهکالِ) گبری از دودمان نخستین تاجیکان بومی بودند که از دین زرتشتی به اسلام تغییر آیین داده بودند. آنها شهزادهوار بر درۀ معروف پیچِ در کنرِ افغانستان امروزی فرمانروایی میکردند.
نام خانوادهگی آنان گبری برگرفته از واژۀ “گبر” اصطلاحی است که توسط عربهای نخستین برای زرتشتیان “دیگرکیشناپذیر” بهکار میرفته است.
این برادران، پسران سلطان کجمان پسرِ «سلطان هندوی» پیچ بودند. بر مبنای سنتهای خانوادهگی آنها از دودمان “اسکندر ذوالقرنین” یا کوروش بزرگ، بنیانگذار امپراتوری هخامنشی ایران در حدود ۲۶۰۰ سال پیش بوده اند.
پس از آنکه “سلطان جهانگیر” یکی از اعضای پسین این خانواده در نتیجۀ دستآوردهایش به شهرت رسید، سلاطین گبری بیشتر به نام سلاطین جهانگیری شهرت یافتند، از آنجایی که پایتخت آنها در منگلآورِ سوات واقع شده بود، به همین دلیل نام دیگر این سلاطین “سواتی” بوده است.
دولت گبری یکی از خراجگزاران کلانِ امپراتوری غوری و سلطنتهای بعدی آن در دهلی بوده است که در اصل از کابل و هندوکُش از یکسو تا قراقُرم و رود جهلم و بارامولا در سوی دیگر امتداد داشته است، سرزمینهای آن در پاکستان، شامل مناطقی از باجور، مهمند، خیبر، کورم، دیر، چترال، بالور(گیلگیت)، کوهستان، سوات، بونیر(بونهر)، ملکند و مناطقی در درۀ پشاور تا شمال رود کابل و غرب رود سند از جمله پشاور، چهار سده، مردان، سوابی و نیز تمامی مناطق هزاره در امتداد رود سند میگردید.
هرچند پسانتر ودر زمان اشغال امیر تیمور “تیمور لنگ” بیشتر آن مناطق زیر فرمانروایی دولتِ دیگری از شاهزاده گبری درآمد و از بخش اصلی جدا گردید، ولی سرزمینهای دولت گبری واقع در داخل افغانستان امروزی و کوههای سلیمان، شامل مناطقی چون کابل، کاپیسا، لغمان، کوه نور یا کنر، بدخشان، ننگرهار، و لوگر میگردید که اکنون همه استانهای افغانستان اند و این مناطق دو ناحیۀ خیبر و کورم را نیز در بر میگرفته است.
در آغاز سلطان بهرام پایتختِ خودش را در روستای پَپین در دامنههای سفیدکوه واقع در ننگرهار افغانستان کنونی بنیاد گذاشت.
این در حالی بود که برادر او سلطان پکهل، سرزمینهای خویش را به طرفِ شرق تا رود جهلم توسعه بخشید و پایتخت دولتش را نیز در منگلآورِ درۀ سوات بنیاد گذاشت.
با این حال، سلطان بهرام با مرگی نابههنگام دیده از جهان فرو بست و پسرانِ او با هم درگیر شدند و به کشتارِ هم پرداختند، تین امر سلطان پکهل، کاکای آنان را واداشت که برای باز گرداندن نظم، به پَپین لشکرکشی کند و امور را در اختیار گیرد.
پس از آن بود که سلطان پکهل به عنوان تنها فرمانروای آن پادشاهی ظهور کرد و منگلآور را که پسانتر به نامِ او نامگذاری شد، به عنوان پایتخت دایمی سلطنت او برگزید.
در سال ۱۳۴۹م کشمیرِ تحت کنترل هندوستان نیز به دست یک گبری دیگر (شاه میر) که بعدها به سلطان شمسالدین شهرت یافت، فتح گردید. سلطان شمسالدین که قبلاً در آن دیار مستقر شده بود، پس از آن پادشاهی بزرگ دیگرِ مسلمان را در آنجا بنا نهاد.
سلطنت اصلی گبری که پسانتر به نام سرکار پکهلی یا دولت پکهلی و نیز به «سلطنت سوات» شهرت یافته بود، دچار تحول گردید و به عنوان بخشی از سلطنت بزرگ کشمیر درآمد که این نام نیز به منظورِ بزرگداشت از سلطان پکهل بر آن نهاده شده بود.
پسانتر در سال ۱۳۸۶م سلطانِ کشمیر مناطق وابسته به قلمرو حاکمیتش را گسترش داد که در نتیجه، بخشهای زیادی از پوتوهار در جنوب شرق را نیز به آن افزود. هرچند هیچ سند مشخصی در دست نیست، اما انگاشته میشود که شهر دیواردارِ پورشهاور (پیشاور)، همیشه بهطور اسمی تحت فرمانروایی سلاطین جهانگیری و یا اربابان آن در دهلی بوده است.
مناطق پیشینِ دولت اصلی گبری واقع در غرب کوههای سلیمان در افغانستان، از جمله کابل، کاپیسا، لغمان، کنر، بدخشان، ننگرهار و لوگر (در حال حاضر استانهای افغانستان)، پسانتر تحت حکمروایی جداگانۀ شاهزادهگان گبری آزادی گرفتند.
دولت اصلی گبری، تا حدودی دقیقاً دارای همان مرزهایی بود که درست پیش از آن، گندهارای باستان از همانجا آغاز میگردید.
این نیز تصادفِ عجیبی است که مرزهای غربی دولت پسین پکهلی، به درجۀ بالایی از همانندی با خط مرزی دیورند برخوردار بود؛ مرزی که دیگر جای خودش را دریافته است. اسناد معتبری که روایت از عبور چنگیز خان از قلمرو نخستین دولت گبری در سال بیستوهشتم پس از تأسیس آن میکند، نگاشته شده است.
به استثنای کشمیر و هزاره، اغلب جمعیت روستایی کُل منطقه تا رود سند و ورای رودخانۀ کابل (گندهارا در آن برهۀ زمان)، متشکل از تاجیکهای شلمانی، تیرایی و طبقۀ حاکم دهگانِ اشرافیِ آنان بود که انگاشته میشود از بومیان باستانی این مناطق بوده و از دوران امپراتوریِ بزرگِ پارس پیش از اسلام، در اینجا میزیستهاند. همینگونه دردها یا کوهستانیان نیز در این مناطق میزیستهاند.
گویندهگان زبان پراکریتی که زبان پیشین هندکو به شمار میآید نیز در همسایهگی آنان و در مناطق شهری میزیستهاند.
بسیار واضح است که تاجیکها (پارسیتباران یا پارسیوانهای شرق)، در آن زمان بسیار فراتر از آنچه که امروز به عنوان مرزهای سنتی-تباری آنها در واخان و هندوکُش در نظر گرفته میشود، میزیستهاند.
این امر با حقیقتی بیشتر آشکار میگردد که گندها به عنوان یک “استراپی” یا استانی از قلمرو امپراتوری فارس، تا چیزی نزدیک به ۱۰۰۰ سالِ مُدام، پیش از اسلام باقی مانده بود. گویشهای پارسییی که آنها سخن میگفتند، دیگر منقرض گردیده است.
همچنان در آن زمان یک قبیلۀ پشتونِ قدیمی و تنها قبیلۀ پشتون به نام دیلازاک در این منطقه به گونۀ بسیار گسترده حضور داشته است. گفته شده است که این قبیلۀ پشتون، همراه با نخستین فاتح مسلمانِ شمال هند(محمود غزنوی) در حدود قرن یازده به این منطقه آمده است.
بسیاری از افغانهای دیلازاک پسانتر توسط اشغالگران یوسفزی و متحدان آن از سراسر سواحل رود سند به مناطق هزاره و چاچه، جایی که تا امروز در آن حضور دارند، رانده شدند. بخش بزرگی از آنها که باقی ماندند، به احتمال زیاد، هویتِ خود را تغییر داده و هویت قبیلۀ خویشاوند خود (ختک) را که در جنوب درۀ پشاور واقع شده بود، اختیار کردند.